آدمها آرامآرام و در سکوت، سختیهای زیادی را تاب میآورند اما نهایتاً با یک اتفاقِ به مراتب کوچکتر از پا میافتند. خیلی وقتها اما توجه ما معطوف به همان اتفاق آخر میشود و میپرسیم: چرا چنین اتفاق کوچکی چنین واکنش بزرگی داشته؟ میگوییم چه آدم کمطاقتی، چقدر شکننده!
اما آدمها یکباره بیمار نمیشوند، یکباره از پا نمیافتند و یکباره طاقتشان طاق نمیشود. آن ضربه یا اتفاق آخر، خیلی وقتها علت بیماری یا از پا افتادن نیست. آن اتفاق، فقط آخرین است و نه مهمترین. وقتی کسی از پا میافتد، قصهی تدریجی از پا افتادن است که اهمیت دارد. شنیدن و دیدنِ دیگری یعنی در میانه آن قصهی تدریجی با او همراه شدن. به اطرافتان نگاه کنید. خیلی از عزیزانتان و حتی خودتان در میانهی یکی از این قصهها هستید.