راستش تمام این سالها آنقدر به پیچیدگی ملالآور سیاست در ایران سرک کشیدهام که باور نکنم حرف آقای روحانی در مورد مراسم محرم حرف آخر باشد. احساس میکنم میخواهد هزینه این تصمیم را بگذارد روی دوش طرف مقابلش. برای همین هم بیجنگ و جدال میگوید قبول و میگذارد خودیها درگیر خودشان بشوند و در نهایت به نحوی در تصمیمگیری در مورد عدم برگزاری یا برگزاری محدود محرم مشارکت کنند. سیاست در ایران عملگراتر از آن شده است که کسی لاف دین و فرهنگ و … را باور کند. مسئله قبول کردن هزینهها و موازنه منافع است با کمی چاشنی ظاهرسازی دینی و تعارفات سیاسی. برای همین چندان به پر و پای اصل مسئله نمیپیچم.
حرفم جای دیگری است؛ اینکه ایدئولوژی چه آن وقت که صادقانه ورزیده میشود و چه آنگاه که در پیچ و خم اقتصاد و سیاست، به اسم رمز فساد بدل میشود، با هر چیزی نسبت دارد جز حقیقت و انسان. ایدئولوژی، تاریخ خودش را جعل میکند، مرزهای خودش را میگذارد، انسانشناسی تنگنظرانه خودش را ارائه میدهد و واقعیت را آنقدر مچاله میکند تا در نظم نمادین و وهمآلود خودش بگنجد. فرقی هم نمیکند کجای این کره خاکی باشد. هر آموزهای که تمامیتخواهیِ ایدئولوژیک پیدا کند سر از همین بنبست درمیآورد: بنبستی شبیه اینکه بعید نمیدانیم در میانه تعارف و نفاق و نفع، مراسم محرم را برگزار کنند و جان خیل عظیمی از انسانهای بیگناه را به خطر بیندازند. برای نگاه ایدئولوژیکِ آمیخته به نفع اقتصادی، استدلال هم کاری از پیش نمیبرد. نمیتوانی از واجب و مستحب دینی و بقای آزادگی به عقلانیت بگویی. دیرزمانی است که هرچه یاوهتر بگویی در دستگاه مقدّسسازیهای هر دمتازهتر، حرفت خریدار بیشتری پیدا میکند. تنها میتوانی صدایت را بلند کنی و خواستهات را بگویی؛ بیهیچ استدلالی، فقط بلند بگویی و همیشه به یاد داشته باشی که ایدئولوژی، اساسش بر قطع ارتباط با واقعیت و نادیده گرفتن انسان است.